مردي قصد ازدواج داشت. پس به يک بنگاهي مراجعه کرد که روي آن نوشته بود «بنگاه همسريابي».
مرد در را باز کرد و وارد اتاقي شد که دو در داشت.
روي يکي نوشته شده بود«زيبا» و روي ديگري «زشت».
در زيبا را فشار داد و وارد اتاق شد. دو در ديگر ديد، روي يکي نوشته شده بود «کدبانو» و روي ديگري «شلخته».
او از در کدبانوي خوب وارد شد. در آن جا دو در ديگر بود که روي يکي «جوان» و روي ديگري «پا به سن گذاشته» نوشته شده بود.
از در جوان وارد شد. ته اتاق آينه ي ديواري بزرگي ديده مي شد که روي آن اين جمله نوشته شده بود:
«با چنين ادعا و توقعاتي، بهتر است اول خودتان را در اين آينه نگاه کنيد!!»
ماهیمون هی میخواست یه چیزی بهم بگه . تادهنشو وا می کرد آب می رفت تو دهنش نمی تونست بگه . دست کردم تو آکواریوم درش آوردم . شروع کرد از خوشالی بالا پایین پریدن . دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو . اینقده بالا پایین پرید خسه شد خوابید . دیدم بهترین موقع تا خوابه دوباره بندازمش تو آب. ولی الان چند ساعته بیدار نشده . یعنی فکرکنم بیدار شده دیده انداختمش اون تو قهر کرده خودشو زده به خواب…
چند تا مورد هست میگم قشنگ با حس بهش فکر کنین
۱ – کشیدن دندون رو چوب بستنی
۲ – ناخون کشیدن رو موزایک
۳ – جویدن کانوا
۴ – کشیدن ناخون رو تخته سیا .
۵ – کشیده شدن سفت بیل رو آسفالت زیر ماسه .
۶ – کشیدن سکه رو مزاییک .
۷-کشیدن دو تا یونولیت به هم.
۸-کشیدن چنگال رو فلز
۹-کشیدن دندون ها بهم
۱۰-کشیدن ناخن رو دیوار
هرچی فحش هم بدی خودتی!
.
.
.
کنار ما یه دفتر بیمه هستش ، دختره اومده میگه کولر ما باد داغ میزنه نمیدونم چشه خراب شده
اول فک کردم فشار آب ضعیفه آب نداره ، بعد از کلی مهندسی متوجه شدم کلید پمپ کولر رو نزده
میگم شما درس خوندی !؟ میگه لیسانس دارم ! یه نگاه عاقل اندر سفیه کردم بهش و محل رو ترک کردم …
هرچقدر بد شدی بازم حرف رفتن نزدم
تو همش راهتو رفتی من همش راه اومدم
تا به سختیا رسیدیم خودتو باختی چرا
اگه دوریم دغدغت بود دورم انداختی چرا
هرکاری کردم به چشت اصلا نیومد
ببخش عزیزم که همین ازم بر اومد
چیشد اون حس زلالت اون دل ساده و صاف
لا اقل دستشو ول کن جلو من بی انصاف
من دلم قد یه دریاست طاقتم خیلی کم
نگیر دستاشو اقلا پیشم انقدر محکم
تا یکی اومد سراغت دل من رو پس زدی
تو کنار کشیدی اما کاش کنار میومدی
به هر دری زدم که تو آروم بگیری
حالا که خوبه همه چی تو داری میری
اگر چه رفتی عزیزم با عشق تازه
ولیکن این در رو به تو همیشه بازه
یه روزی خسته میشی از پرسه و ولگردی
یا پشیمون میشی از اینکه منو ول کردی
تازه خواستم پر بگیرم که شکستی بالمو
توکه جای زانوهام نیستی نفهمیدی حالمو
پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد.
هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد.
از او پرسید : آیا سردت نیست؟ نگهبان پیر گفت : چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.
پادشاه گفت : من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا را برایت بیاورند.
نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده اش را فراموش کرد.
در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود : ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کردم اما وعده ی لباس گرم تو مرا از پای درآورد …
واقعیت این است که زبان بدن کمتر دروغ می گوید. ممکن است فردی از آشنایی با فرد دیگری ابراز رضایت کند اما نحوه لبخند زدن، نوع دست دادن و حتی نگاهش این پیام را منتقل نکند. خشم، ناراحتی، غم و نگرانی جز در کلام، در چهره افراد هم نمود پیدا می کند. شاید بتوان گفت زبان بدن بازتاب احساسات افراد است و در این میان دهان، نحوه لبخند زدن و حتی جویدن لب ها می تواند پیام های متفاوتی را انتقال دهد. بنابراین بهتر است با زبان جسمانی دهان آشنا شوید تا احساسات فرد مقابل را بهتر درک کنید.
پرتقال شاه میوه زمستان است پرتغال سرشاراز ویتامینهای ب، ث و دارای آهن، آهک، کلسیم، فسفر، منیزیم، پتاسیم، سدیم، مس است.
ویتامین آ درپرتغال ناپدید است ،ولی در این میوه کاروتن وجود دارد و چنانچه می دانید کاروتن ماده ای زرد رنگ است که البته آن را در هویج کشف کرده اند و بعضی از میوه های دیگر هم این ماده را دارند. این ماده پر از ویتامینی است که وقتی خورده شود با عصیر کبد مخلوط شده و درکبد ویتامین آ می سازد و به خون می فرستد پرتغال دارای اسیدهای مختلفی است که مهمترین آنها اسید مالیک، اسید تارتریک مخصوصا” اسید نیتریک می باشد ولی اسید سیتریک در پرتغال خیلی کم است منبع:patugh.ir
یه روزی از طرف دامپروری میرن گاوداریه یه بابایی. میگن شمابه گاواتون چی میدی میخورن. میگه پوست هندونه، طالبی و ... دویست هزار تومن جریمش میكنن. چند ماه دیگه دوباره میان می پرسن چی میدی میخورن یارو می ترسه میگه: چلوكباب، چلومرغ، و ... اینبار دویست و پنجاه هزار تومن جریمش میكنن. میرن چند وقت دیگه میان میگن چی میدی میخورن؟ میگه والا نمیدونم پولشو میدم خودشون میرن میخرن می خورن!
غضنفر میره بالای پل عابر پیاده داد می زنه حالا من خر،من نفهم، آخه شما اینجا رودخانه می بینید که اومدین روش پل زدین
===========================
یه مرده ، زنشو تو یه فیلم بد می بینه آخر فیلم میگه خدا شکر که فیلم بود
==========================
عربه بلال می خوره تا صبح اذان می گه
===========================
اصفهانیه داشته نوار روضه گوش میداده میزنه آخر نوار ببینه شام میدن یا نه
=======================================
میدونی به یه دختر خوشگل که لباس خواب پوشیده چی میگن؟………….. میگن : شب بخیر
==============================
سرهنگه داشته امتحان رانندگی میگرفته. از یارو میپرسه: اگه یه نفر وسط خیابون بود، بوق میزنی یا چراغ؟ طرف میگه: برف پاک کن جناب سرهنگ! سرهنگه کف میکنه میپرسه: یعنی چی؟ یارو میگه: یعنی یا برو این طرف یا برو اون طرف
========================
دختره میره تعلیم رانندگی … ازش میپرسند چطور بود ؟ میگه : بد نبود ! اما معلمش خیلی مذهبی بود. میگن : واسه چی؟ میگه : والا من هر کاری میکردم هر جایی میپیچیدم میگفت : یا اباالفضل …یا حضرت عباس…یا امام حسین
=========================
یارو زنگ میزنه پیتزا فروشی میگه یه پیتزا می خواستم. فروشنده میگه . به نام … ؟ یارو میگه . آخ آخ . ببخشید .به نام خدا , یه پیتزا می خواستم
=============================
یه روز یکی میره رستوران میپرسه بندری دارید میگه اره میگه بذار صداشو هم زیاد کن
==============================
میدونید بد ترین شکنجه برای یه اصفهانی چیه؟ … ببندنش به یه درخت بگن اون طرف خیابون دارن نذری میدن
مردی چهار پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دور از خانه شان روییده بود ،پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند. سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند .
پسر اول:درخت زشتی بود، خمیده و در هم پیچیده .
پسر دوم:درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن .
پسر سوم:درختی پر از شکوفه های زیبا،باشکوهترین صحنه ای بود که تابه امروز دیدم .
پسر چهارم:درخت بالغی بود پربار از میوه ها ، پر از زندگی و زایش .
مرد لبخندی زد و گفت: همه شما درست گفتید، اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده اید! شما نمیتوانید درباره یک درخت یا یک انسان براساس یک فصل قضاوت کنید: همه حاصل انچه هستند و لذت، شوق و عشقی که از زندگیشان برمی آید فقط در انتها نمایان میشود، وقتی همه فصلها آمده و رفته باشند!
اگر در ” زمستان” تسلیم شوید، امید شکوفایی ” بهار” ، زیبایی “تابستان” و باروری “پاییز” را از کف داده اید!
مبادا بگذاری درد و رنج یک فصل زیبایی و شادی تمام فصلهای دیگر را نابود کند!
زندگی را فقط با فصلهای دشوارش نبین
در راههای سخت پایداری کن: لحظه های بهتر بالاخره از راه میرسند . . .
داستان آموزنده “امید”
چهار شمع به آرامی می سوختند، محیط آن قدر ساکت بود که می شد صدای صحبت آنها را شنید.اولین شمع گفت: « من صلح هستم، هیچ کس نمی تواند مرا همیشه روشن نگه دارد. فکر می کنم که به زودی خاموش شوم. هنوز حرف شمع صلح تمام نشده بود که شعله آن کم و بعد خاموش شد. »
شمع دوم گفت: « من ایمان هستم، واقعا انگار کسی به من نیازی ندارد برای همین من دیگر رعبتی ندارم که بیشتر از این روشن بمانم . » حرف شمع ایمان که تمام شد ،نسیم ملایمی وزیدو آن را خاموش کرد.
وقتی نوبت به سومین شمع رسید با اندوه کفت: « من عشق هستم توانایی آن را ندارم که روشن بمانم، چون مردم مرا به کناری انداخته اند و اهمیتم را نمی فهمند، آها حتی فراموش کرده اند که به نزدیکترین کسان خود محبت کنند و عشق بورزند. » پس شمع عشق هم بی درنگ خاموش شد .
کودکی وارد اتاق شد و دید که سه شمع دیگر نمی سوزند. او گفت: « شما که می خواستید تا آخرین لحظه روشن بمانید، پس چرا دیگر نمی سوزید؟» چهارمین شمع گفت: « نگران نباشد، تا وقتی من روشن هستم، به کمک هم می توانیم شمع های دیگر را روشن کنیم. من امید هستم. » چشمان کودک درخشید، شمع امید را برداشت و بقیه شمع ها را روشن کرد.
بنابر این شعله امید هرگز نباید خاموش شود. ما باید همیشه امید و ایمان و صلح و عشق را در وجود خود حفظ کنیم
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
اموزش همه چیز
و آدرس
javad0111.LXB.ir لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.