مردی در هنگام رانندگی درست جلوی حیاط یک تیمارستان پنچر شد
و مجبور شد همانجا به تعویض لاستیک بپردازد...
هنگامی که سرگرم این کار بود ماشین دیگری به سرعت از روی مهره های چرخ که در کنار ماشین بودند گذشت و آنها را به درون جوی آب انداخت
و آب مهره ها رو با خود برد....
مرد حیران مانده بود که چه کار کند؟ تصمیم گرفت که ماشینش را همان جا رها کند و برای خرید مهره چرخ برود...
در این حین یکی از دیوانه ها که از پشت نرده ها نظاره گر این ماجرا بود او را صدا کرد و گفت :
از 3 چرخ دیگر ماشین از هر کدام یک مهره باز کن و این لاستیک را با 3 مهره ببند و برو تا به تعمیرگاه برسی !!!
آن مرد اول توجهی به این حرف نکرد
ولی بعد که با خودش فکر کرد دید راست میگوید و بهتر است همین کار را بکند
پس به راهنمایی او عمل کرد و لاستیک زاپاس را بست ...
هنگامی که خواست حرکت کند رو به آن دیوانه کرد وگفت :
خیلی فکر هوشمندانه ای بود پس چرا توی تیمارستان انداختنت ؟؟؟؟؟
دیوانه لبخندی زد و گفت :من اینجام چون دیوانه ام اما احمق که نیستم


نتیجه اخلاقی :دیوانه با احمق فرق دارد

یعنی واقعا بین دیوونه و احمق فرقی هس